حسنی به مکتب میرود!!
آقا ریا نباشه ها... اما بنده امروز که از هرطرف حساب کنی میبینی جمعه است اومدم کتابخونه درس بخونم!! فک ک......ن!!!
مادربزرگم امروز میگف: خدا آخر و عاقبت همه ی جوونا رو بخیر کنه مادر... (راس میگف!)
آقا ریا نباشه ها... اما بنده امروز که از هرطرف حساب کنی میبینی جمعه است اومدم کتابخونه درس بخونم!! فک ک......ن!!!
مادربزرگم امروز میگف: خدا آخر و عاقبت همه ی جوونا رو بخیر کنه مادر... (راس میگف!)
بعدش فهميديم که...
بيخيال... ميترسم ازش حرف بزنم... من مدتهاست که کر و کور و لال شدم.... مدتهاست...
سلااااااااااام به روی ماه نشسته ی همه ی جوانان فرهیخته ی این مرزو بوم و اینا...!
من مثلا ۲۷ آبان حذفی انگل دارم و دقیق ۱۰ روز کامله که حتی انگشت مبارک رو هم به حتی یک جزوه آلوده نکردم! حتی یک برگه!!
البته الان که فکر میکنم یه مقدار داره بدم میاد از خودم حقیقتش... چون آدم خیلی باید بیتربیت باشه که ببینه دوستاش اونجوری خر میزنن و بعد در کمال ارامش بشینه کار دیگه بکنه(یا مثلا پاشه بره یه کار دیگه بکنه..) یه مقدارم خجال میکشم از روی دانشگاه! هربار سردر دانشگاهو میبینم یادم میاد از اهداف والایی که اینجا رو واسه ما بخاطر اونا (چی شد..؟!!!!
)ساختن مثلا!! و ما الان داریم از این محیط مقدس به چه منظورهایی استفاده میکنیم! هدفم از دانشگاه رفتن شده یا اینترنت یا تریا یا دیدن دوستا یا شرکت تو جشن یا تحویل مزه پرونی برای چاپ تو جزه ی کمیته علمی کلاسها یا (گلاب به روتون.. اگه سر راهم باشه دانشگاه... WC!!)
الانم که ۲-۳ روزیه سرما خوردم و همه جانبه شرمنده ی دانشگاه و استاد و درس و امتحان و مافیها شدم دربست!
البته شایدم آنفلوآنزا باشه! هنوز دکتر نرفتم آخه... البته فرار نکنیدا.. الان ماسک زدم و شما نمیگیرید... خیالتون جمع.. هواتونو دارم! (گرچه ماسکش مث مال دندونپزشکا نیس که فیلتر داشته باشه... از همین معمولیاس که انگار کش زدی به دستمال کاغذی!!
)
.
آقا اصلا امروز ما به یه نیت دیگه اومدیم نت... ناخواسته کلی سخنرانی کردما! دل پری داشتم!!
میخوام اگه موافق باشین شروع کنم به تعریف یه قصه واستون... قصه ی یه... قصه ی یه خاطره... یه حس خوب... (قرار نیس هملت بخونید اینجاها!! صابون نزنید به دلتون دوستان!)... فقط چون بر خلاف دوست دندونمون که دنبال اراده اند واسه ترک bloggering ما فک میکنیم بیشتر داریم نیازمند میشیم به "به اشتراک گذاشتم حس ها و خاطرات"مون این فکر اومد تو ذهنم...
بچه هایی که موافقن دستشونو ببرن بالا.....
پ ن: ببخشید اگه پراکنده و زیاد گفتم... خییییییلیییی تب دارم الان.. بچه های استاجر که الان اومدن پیشم اینو گفتن بهم!!
پ ن ۲:نظر بچه های پزشکی درمورد پاتولوژی عملی چی هس؟؟
این چند جلسه که مارفتیم دیدیم قطعیت تشخیص لام چیزی در حد فال قهوه است!! فاجعه...!!!
پ ن ۳:ااااا... انگل عملی هم که داره وحشتناک میشه.. قضیه ی اون فال قهوه واسه لامهای مالاریا هم اتفاق افتاد در حد تباهی...
تولد تولد تولدم.....
مامان.... من خودتو ميخوام که ببوسي و تولدمو تبريک بگي... من به خودت نياز دارم نه...
...
زنده ام با روياي سال ديگه که باشي...
من قدسيه اينا رو دوووووووووس داااااااااااارمممم...
چيکار کنم با اينهمه فاصله آخه...(خودم ميدونم چکار ميشه کرد.. نميخواد کسي بگه به من.. اما اون راها موقتين همه شون... من واسه هميشه ميخوااااااام...)
سلاااااااام!!
خوبین همه؟؟ خوشین؟ خوش میگذره ایشالا؟
من که از خوشی دیگه هایپر شدم فک کنم! (خدا رو شکر... بعد مدتها...)
میدونم دل همه تنگ شده بود واسم... آخه نبودم.. اصرار نکنید دیگه.. خب شاید دوس نداشته باشم مسائل خصوصیمو اینجا مطرح کنم!
ای بابا... باشه.. میگم... خب رفته بودم شمال. پیش قدسیه اینا...
نمیدونید چقد محشر بود...اصلا باورم نمیشد بتونم اینجوری بپیچونم و برم.. (خدارحم کرده که دایی جون ندارن آدرس وبلاگو .گرنه تبه الدنیا والاخره میشدم الان!)
خلاصه که... به دایی جون گفتم میرم خوابگاه ۲ روز واسه تکمیل یه پروژه!! و در کمال آرامش سه شنبه شمال بودم و پنج شنبه برگشتم...(با کمال تشکر از همکاری پایه ای خانم دایی جان)
ایییییییییییییینقده خوش گذشت که.....
این عکسو میبینید؟ هتلی بود که با بچه ها رفتیم! نارنجستان... بعدشم .. تازشم.. برام بچه ها جشن تولد زودهنگام گرفتن! میدونید کجا؟؟ "دقیقا" روهمون اسکله ای که میبینید تو عکسه! میبینید ما چقد باکلاسیم؟ برا همه واضح بود دیگه؟؟
یعنی فک کنین... ما روی اون اسکلهه نشسته بودیم و نسیم میزد رو صورتمون و احساسهای عقشولانه داشیتم و هی دلمون تنگ میشه الان که به اون موقع فک میکنیم...
ناهارمونم تو اون فضای آروم و محشر زدیم و... الانم که مث شیر اینجاییم...
(این بود انشای ما!)
سلام. آقا ما جديدا عضو يه گروه خيريه شديم که خيلي خوب ميباشد و ازين حرفا ديگه!
بعدش قيافه ي ما وقتي که مجبوريم در راستاي اهداف بالا و والا ي گروه، برا کمک جمع کردن در اتاق اساتيدو بزنيم و گردن کج کنيم و گريه کنيم و بگيم بچه هامون رو گازن !! تورو خدا بهمون کمک کنيد بسيار ديدني مي باشد ظاهرا... (جاتون خالي).
چون تازگيا متوجه شدم که چن تا از بچه ها راه ميفتن دنبالم تا خداي نکرده اين صحنه هاي بديع و فرح بخش رو از دست ندن... و بعد نميدونم که چي ميشه که غش غش ميخندن... احتمالا hyper soffraniasis شدند ديگه..! (همکاران محترم تعجب نکنيد و به دانسته هاتونم شک نکنيد! اين يه بيماري جديده که من همين الان اختراع کردمش. يعني بيماري مصرف زياد زعفران)! که باعث ميشه الکي بخندن.
اما.. نکته ش اينجاس که (گلاب به رويتان) تف به ريا! و ما کارمان را براي رضاي خدا انجام ميدهيم و ازين حرفا ديگه....
*: واضح و مبرهن بود که اين جمله ي آخري کپي حرف دبير انجمن خيريه در جلسه ي شستشوي مغزي بود ديگه؟؟!!
نکته ي اخلاقي: اينهمه سخنراني کردم که بگم آقا ما يه گروه داريم که هرکيم بخواد ميتونه بياد ببينه و اصلا عضو بشه. هرکيم ميخواد يه جا کمک کنه و مثل ما انسان "خير"-به معناي کار خير کننده- بشه، بگه که ما شماره حساب انجمن رو بديم.
بچه مشهديا اگه خواستن بگن که آدرس رو بدم خدمتشون...
يا علي.
خوبید دوستان؟؟
ضمن عرض خسته نباشید خدمت همه ی حضارگرامی به استحضار میرسانم که من الان مثلا دارم درس میخونم...!
مثلا موندم کتابخونه که ۵ صفحه ترجمه بزنم به کمرم!! اگه این کامپوتر بذاره...
.
صبح سر کلاس بودیم و استاد محترم داشتن از هورمون و فاکتو رشد
(Growth Factor) صحبت ميکردن. اين فاکتور به اختصار همونطور که ميدونيد
GF گفته ميشه.
استاد ميفرمودن: تو دوره اي از زندگي وجود اين
GF الزامي هست و اگه نباشه رشد مختل ميشه همونطور که ميدونيد و... اثراتش تا پايان عمر باقي ميمونه...
يکدفعه ديديم اون جناح کلاس صداشون دراومده که: اگه ما ناقص بشيم و ناقص بمونيم ميريم ديه هامونو از حاج آقا (.....) استاد گروه معارف ميگيريم!!
استاد بنده خدا هاج و واج مونده بود که يعني چي آخه؟؟ و چه ربطي به اون داره اين بحث؟؟ که کاشف عمل وامد آقايون ميکن استاد معارف سر کلاس مخشونو زده که بهيچ وجه
GF نداشته باشيد که"خطر داره حسن...!"...
من اینجا کامنت کسی رو فیلتر نمیکنم.
خب وقتی کامنت خصوصی میذارید فقط واسه من نشون داده میشه و دیگه تو کامنتها کسی نمیتونه ببینه! دست من نیس که...!! (قابل توجه سان شاین عزیز)
ضمنا... دوستی که ایمیل خواسته بود... لطف کنه و آدرس ایمیلشو بذاره.
مرسی!
فرصت دنبال کردن هر رویداد واقعی
با ین معیار سنجیده می شود:
اگر به گذشته بنگری
از شجاعت انجان دادن آن شادمانی
یا
انجام ندادن آن؟
تو آزادی
در میانه های ازمون ها و چالش های سهمگین
لبخند بزنی.
و بدان که
خود، این بازی را برگزیدی
و خود،
حاکمی
بر تمامی جلوه های این کره ی خاکی...
((گاهی که از ملال محبت برانمت دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من تن نیستی که جان دهم و وارهانمت...))
1- گاهی می خواهی دوست بداری، و گاهی می شود که دوست بداری. جدای از زمان هایی که دنبال دوست داشتن هستی و نمی شود که نمی شود که نمی شود!
دوست داشتن زیباست. پدرم می گفت نعمت است. من نعمت زیبا را؛ و زیبایی نعمت را خواستم. به اصرار و الحاح خواستم و به من داده شد.
دوست داشتم و دوست داشتم و دوست داشتم.
2- امان از زمانی که از شانس تو، کسی را دوست داشته باشی که دوست داشتنی ات نیست. کسی را که...
بگذریم.
3- من کسی را دوست داشتم که دوست اشتنی ام نبود. بود! اما نه برای من؛ و نه من برای او!
4- کاش کسی پیدا شده بود که دوست داشتنی من بود. او که قرار است دوستش داشته باشیم کاش پیدا می شد!
خدایا! دوست داشتنی ام را به من بنما.
خسته ام از راههای رفته که پایان هیچ کدامشان شبیه تو نیست
من گم شده ام
مانده ام تنها با نام تو
که حتی در فرهنگ عمید هم پیدا نمی شود...
So many words for the broken heart
It's hard to see in a crimson love
So hard to breathe
Walk with me, and maybe
Nights of light so soon become
Wild and free I could feel the sun
Your every wish will be done
They tell me
Show me the meaning of being lonely
Is this the feeling I need to walk with
Tell me why I can't be there where you are
There's something missing in my heart
Life goes on as it never ends
Eyes of stone observe the trends
They never say forever gaze upon me
Guilty roads to an endless love (endless love)
There's no control
Are you with me now?
Your every wish will be done
They tell me
Go ahead just leave, can't hold you, you're free
You take all these things, if they mean so much to you
I gave you your dreams, 'cause you meant the world
So did I deserve to be left here hurt?
You think I don't know you're out of control
I ended up finding all of this from my boys
Girl, you're stone cold, you say it ain't so
You already know I'm not attached to material
I'd give it all up but I'm takin' back my love
I'm takin' back my love, I'm takin' back my love
I've given you too much but I'm takin' back my love
I'm takin' back my love, my love, my love, my love
My love
Yeah, what did I do but give love to you?
I'm just confused as I stand here and look at you
From head to feet, all that's not me
Go 'head, keep the keys, that's not what I need from you
You think that you know
(I do)
You've made yourself cold
(Oh yeah)
How could you believe them over me, I'm your girl
You're out of control
(So what?)
How could you let go?
(Oh yeah)
Don't you know I'm not attached to material?
به نام آنکه می دانم تنهایم نمی گذارد
نمی دانم! یا دل من گرفته با آسمان همیشه بارانیست .
از تو آری ... از تو باید می گذشتم تا شاید ، به آخر قصه می رسیدم .
آخر قصه ی من و تو که می دانم هیچ گاه ما نمی شود...
بگو ...
بگو تو خود خوب می دانی که من هنوز بی قرار عاشقی ام.
حرفی بزن . سخنی بگو ...
چرا این گونه خسته ام می کنی ؟!
در کدامین قصه اینگونه دل شکستن رسم عاشقیست ؟
در کدامین دادگاه جرم عاشقی، غربت است ؟!
تا به کی باید اینگونه دیوانه وار فریاد زنم ؟!
تو آمدی و آرزوی ماندنت بر دل ماند .
چه می خواهی ؟! چرا نمی گویی ؟! چرا اینگونه مجنون وار مرا به دنبال خود می کشی؟!
اگه راهم این روزا از تو یه کم دوره ببخش....
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک...
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی، جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند...
پ.ن:
دلم گرفته ای دوست/ هوای گریه با من...
هزار جهد بكردم كه سر عشق بپوشم
نبود برسرآتش ميسرم كه نجوشم
بهوش بودم از اول كه دل بكس نسپارم
شمايل تو بديدم، نه صبر ماند ونه هوشم
حكايتي ز دهانت بگوش جان من آمد
دگر نصيحت مردم حکايتست بگوشم
مگر تو روي بپوشي وفتنه باز نشانی
كه من قرار ندارم كه ديده از تو بپوشم
من رميده دل آن به كه در سماع نيايم
كه گر بپاي در آيم، بدر برند بدوشم
بيا بصلح من امروز در کنار من امشب
كه ديده خواب نكردست از انتظار تو دوشم
مرا بهيچ بدادي و من هنوز بر آنم
كه از وجود تو موئي بعالمي نفروشم
بزخم خورده حكايت كنم زدست جراحت
كه تندرست ملامت كند، چومن بخروشم
مرا مگوي كه سعدي، طريق عشق رها كن
سخن چه فايده گفتن، چو پند ميننيوشم؟
براه باديه رفتن به از نشستن باطل
وگر مراد نيابم، بقدر وسع بكوشم …
پانوشت:
۱.چقدر دلم میخوست بتونم اینجوری حرفمو بزنم... خدا خیر بده سعدی علیه الرحمه رو که همیشه بار ما رو سبک کرد...
۲.میمیرم و زنده میشم وقتی بیت چهارم رو میخونم... (خیلی روم زیاده ... آره..؟؟)
۳.بیت آخر راست میگه؟؟ باورش کنم..؟؟؟
۴.دعا کنید درست شم... کاش میتونستم اینو که میخونم به کسی فکر نکنم... کاش...
دعاي ورود به تونل رسالت:
نحمدك الله بنعمت افتتاح هذه التونل و نشهد ان هذا الافتتاح بعد من تسعه سنين ، هو معجزة وقع بيد الابيضاء عبدك الكار درست المحمد الباقر القاليباف (دامةقاليه) من البلد المشهد المقدس. اللهم نريد ان لا ريز سقفه اقلا بعد ثلاثه سنين و نميل ان لا نقف في اوله و وسطه و آخره. اللهم اغفر ذنوبنا و ذنوب طراح هذه التونل. و بحق هذه، اللهم عجل في الاتمام البرج الميلاد فهو كما مثل الميخ في عين شهرنا و مثل السيخ في حلق شهرنا. آمين يا رب العالمين.
ترجمه:
خداوندا، تو را حمد و سپاس ميگوييم به خاطر افتتاح اين تونل و شهادت ميدهيم كه اين گشايش بعد از نه سال، معجزهاي است كه به دستان سپيد بنده كاردرستي از بندگان تو، به نام محمدباقر قاليباف از اهالي طرقبه شهر مقدس مشهد انجام يافت. خدايا از تو ميخواهيم كه اين سقف دست كم تا سه سال نريزد و آرزومند آنيم كه نمانيم در اول و وسط و آخر آن. خداوندا، گناهان ما را بيامرز و گناهان كرباسچي را كه طراح اين كانال بود و تمام شهرداراني كه بعد از او آمدند و تمام عوامل و كارگران اين تونل را و به حق آن، در افتتاح برج ميلاد تعجيل فرما كه اين پروژه ناتمام مثل ميخي در چشم و سيخي در حلق شهر ما مانده است. آمين يا رب العالمين.
برای اینکه بدانی ده سال چقدر ارزش دارد -از یک سالخورده بپرس.
برای اینکه بدانی چهار سال چقدر ارزش دارد از یک رئیس جمهور بپرس.
برای اینکه بدانی یک سال چقدر ارزش دارد از یک دانش آموز مردودی دبیرستان بپرس.
برای اینکه بدانی نه ماه چقدر ارزش دارد از یک از مادری که نوزاد سالم به دنیا اورده بپرس.
برای اینکه بدانی یک ماه چقدر ارزش دارد از یک مادری که نوزاد نارس به دنیا آورده بپرس.
برای اینکه بدانی یک هفته چقدر ارزش دارد از یک از سردبیر یک هفته نامه بپرس.
برای اینکه بدانی یک ساعت چقدر ارزش دارد از دوستی که منتظر گذاشتیش بپرس.
برای اینکه بدانی یک دقیقه چقدر ارزش دارد از کسی که از قطار یا هواپیما جامانده بپرس.
برای اینکه بدانی یک ثانیه چقدر ارزش دارد از کسیکه از تصادف جان سالم به در برده بپرس.
برای اینکه بدانی یک هزارم ثانیه چقدر ارزش دارد از کسیکه مدال طلای المپیک گرفته بپرس...