من فرق میکنم؟؟!!

ما نميدانيم که چرا جديدا که يه کم بيشتر اکتيو شديم و بيشتر وول ميخوريم اينور اونور محال ممکن است يک روز بگذرد  و يه جا اين را نشنويم که: ااا... تو  چقد باحالي! فک نميکردم اصلا!!!

يا مثلا: تو چقد (....) هستي... ايول...

يا: رو نکرده بودي... ااااااا....!!!!!!

يا: چقد قيافه ت (.....) فرق ميکنه...

ديگه دارم به خودم شک ميکنم... نکنه منافقم و...

خدا کنه بقيه ظاهر بين باشن. نه من منافق!!

پ ن:اسمم رو انتخاب کردم.

خنگ نت لاگی!

ای بابا.. ای بابا... نمره کامل امتحان به اون آسونی رو میس کردم... اینقد که ترم بالاییا از سختیش گفته بودن تموم مدت با ناامیدی میخوندم.. که بازده نداشت دیگه. اه اه اه.

خب دیگه بسه.

اومدم بگم میخوام اسم بلاگو عوض کنم. نظر خودم رو "دکتر خنگ" هست... (احتمالا این نظر از پس لرزه های امتحان انگل باشه!) ولی خب چاره چیه...

اسم دیگه ای به نظرتون میرسه که وصف منم باشه ...؟؟ (البته بجز خوشگل و خوب و ماه و...)

. دوم اینکه... کی اینجا نت لاگی هس؟ میخوام دایره ی نت لاگم و بزرگ کنم...

 

تست هوش

سلام. امروز خیلی تو مود هوش سنجی و... بودم! اینم نتیجه ش...

ولی تستای باحالی هستن... ازین دوغ درس کردنا نیستن هیچکدوم!

تست نابغه بودن یا نبودن مساله اینست!!!!

تست هوشی که نداریم! :-(

 

توضیحات:عکس هیچ ربطی به موضوع نداره و فقط خواستم داداش سینامو ببینید تا دلتون آب شه. الهییییییییییییییییییییییییییییییییییی من فداش بشم که بدون تست نابغه است این پسر...

پس نوشت۱: پستی که قدسیه م واسش کامنت گذاشته باشه دیگه چییییییییییییی میشه..  نظرشو که دیدم بال درآوردم...

کاش وجیهه و خاله زببینم بیان...

آنتی فمینیسم!!

سلام سلام! یه آف باحال داشتم گفتم بذارم جمیعا شاد شیم! (قویا و شدیدا برا گذاشتن این پست روی نفسم پا گذاشتم و فمینیستیم رو شات کردمااااا!)

قوانين طلائي همسرداري (براي مردان ‎):
قانون اول: بايد زني داشته باشيد كه در كارهاي خانه مثل آشپزي، تميزكاري، گردگيري و ... خوب باشد.
قانون دوم: بايد زني داشته باشيد كه موجبات سرگرمي و خنده و شادي شما را فراهم نمايد ‎.
قانون سوم: بايد زني داشته باشيد مورد اعتماد و اطمينان و راستگو‎ .
قانون چهارم: بايد زني داشته باشيد كه از بودن با او لذت ببريد و باعث آرامش خاطر شما باشد‎ .
قانون پنجم: خيلي خيلي اهميت دارد كه اين چهار زن از وجود يكديگر بي خبر باشند ‎!!!
 

حسنی به مکتب میرود!!

آقا ریا نباشه ها... اما بنده امروز که از هرطرف حساب کنی میبینی جمعه است اومدم کتابخونه درس بخونم!! فک ک......ن!!! 

مادربزرگم امروز میگف: خدا آخر و عاقبت همه ی جوونا رو بخیر کنه مادر... (راس میگف!)

 

يوم الله

آقا آقا الان تو یونی!! ما یه عده اومدن(یعنی میخواستن بیان!) که شعار ميدادن و ازینا! بعدش ما فک کرديم که بخاطر يوم الله ۱۳ آبان ميباشد... بعد ديديم رنگشان آشناست.. يعني کمي به سبز ميزند.. از همانها که در جواني به دور مچ و سر و گردنو ... ميبستيم!

بعدش فهميديم که...

بيخيال... ميترسم ازش حرف بزنم... من مدتهاست که کر و کور و لال شدم.... مدتهاست...

یکی بود...

سلااااااااااام به روی ماه نشسته ی همه ی جوانان  فرهیخته ی این مرزو بوم و اینا...!

من مثلا ۲۷ آبان حذفی انگل دارم و دقیق ۱۰ روز کامله که حتی انگشت مبارک رو هم به حتی یک جزوه آلوده نکردم! حتی یک برگه!!

البته الان که فکر میکنم یه مقدار داره بدم میاد از خودم حقیقتش... چون آدم خیلی باید بیتربیت باشه که ببینه دوستاش اونجوری خر میزنن و بعد در کمال ارامش بشینه کار دیگه بکنه(یا مثلا پاشه بره یه کار دیگه بکنه..) یه مقدارم خجال میکشم از روی دانشگاه!  هربار سردر دانشگاهو میبینم یادم میاد از اهداف والایی که اینجا رو واسه ما بخاطر اونا (چی شد..؟!!!! )ساختن مثلا!! و ما الان داریم از این محیط مقدس به چه منظورهایی استفاده میکنیم! هدفم از دانشگاه رفتن شده یا اینترنت یا تریا یا دیدن دوستا یا شرکت تو جشن یا  تحویل مزه پرونی برای چاپ تو جزه ی کمیته علمی کلاسها یا (گلاب به روتون.. اگه سر راهم باشه دانشگاه... WC!!)

الانم که ۲-۳ روزیه سرما خوردم و همه جانبه شرمنده ی دانشگاه و استاد و درس و امتحان و مافیها شدم دربست!

البته شایدم آنفلوآنزا باشه! هنوز دکتر نرفتم آخه... البته فرار نکنیدا.. الان ماسک زدم و شما نمیگیرید... خیالتون جمع.. هواتونو دارم! (گرچه ماسکش مث مال دندونپزشکا نیس که فیلتر داشته باشه...  از همین معمولیاس که انگار کش زدی به دستمال کاغذی!! )

.

آقا اصلا امروز ما به یه نیت دیگه اومدیم نت... ناخواسته کلی سخنرانی کردما! دل پری داشتم!!

میخوام اگه موافق باشین شروع کنم به تعریف یه قصه واستون... قصه ی یه... قصه ی یه خاطره... یه حس خوب... (قرار نیس هملت بخونید اینجاها!! صابون نزنید به دلتون دوستان!)... فقط چون بر خلاف دوست دندونمون که دنبال اراده اند واسه ترک bloggering ما فک میکنیم بیشتر داریم نیازمند میشیم به "به اشتراک گذاشتم حس ها و خاطرات"مون  این فکر اومد تو ذهنم...

بچه هایی که موافقن دستشونو ببرن بالا.....

پ ن: ببخشید اگه پراکنده و زیاد گفتم... خییییییلیییی تب دارم الان.. بچه های استاجر که الان اومدن پیشم اینو گفتن بهم!!

پ ن ۲:نظر بچه های پزشکی درمورد پاتولوژی عملی چی هس؟؟

این چند جلسه که مارفتیم دیدیم قطعیت تشخیص لام چیزی در حد فال قهوه است!! فاجعه...!!!

پ ن ۳:ااااا... انگل عملی هم که داره وحشتناک میشه.. قضیه ی اون فال قهوه واسه لامهای مالاریا هم اتفاق افتاد در حد تباهی...

 

تولد...

تولد تولد تولدم.....

مامان.... من خودتو ميخوام که ببوسي و تولدمو تبريک بگي... من به  خودت  نياز دارم نه...

...

زنده ام با روياي سال ديگه که باشي...

 

 کجایی...؟ 

 

 

قدسيه

 

من قدسيه اينا رو دوووووووووس داااااااااااارمممم...

چيکار کنم با  اينهمه فاصله آخه...(خودم ميدونم چکار ميشه کرد.. نميخواد کسي بگه به من.. اما اون راها موقتين همه شون... من واسه هميشه ميخوااااااام...)

 

 

زنده باد شماااااااااال

 

سلاااااااام!!

خوبین همه؟؟ خوشین؟ خوش میگذره ایشالا؟

من که از خوشی دیگه هایپر شدم فک کنم! (خدا رو شکر... بعد مدتها...)

میدونم دل همه تنگ شده بود واسم... آخه نبودم.. اصرار نکنید دیگه.. خب شاید دوس نداشته باشم مسائل خصوصیمو اینجا مطرح کنم!

ای بابا... باشه.. میگم... خب رفته بودم شمال. پیش قدسیه اینا...

نمیدونید چقد محشر بود...اصلا باورم نمیشد بتونم اینجوری بپیچونم و برم.. (خدارحم کرده که دایی جون ندارن آدرس وبلاگو .گرنه تبه الدنیا والاخره میشدم الان!)

خلاصه که... به دایی جون گفتم میرم خوابگاه ۲ روز واسه تکمیل یه پروژه!! و در کمال آرامش سه شنبه شمال بودم و پنج شنبه برگشتم...(با کمال تشکر از همکاری پایه ای خانم دایی جان)

ایییییییییییییینقده خوش گذشت که.....

این عکسو میبینید؟ هتلی بود که با بچه ها رفتیم! نارنجستان... بعدشم .. تازشم.. برام بچه ها جشن تولد زودهنگام گرفتن! میدونید کجا؟؟ "دقیقا" روهمون اسکله ای که میبینید تو عکسه! میبینید ما چقد  باکلاسیم؟ برا همه واضح بود دیگه؟؟

یعنی فک کنین... ما روی اون اسکلهه نشسته بودیم و نسیم میزد رو صورتمون و احساسهای عقشولانه داشیتم و هی دلمون تنگ میشه الان که به اون موقع فک میکنیم...

ناهارمونم تو اون فضای آروم و محشر زدیم و... الانم که مث شیر اینجاییم...

(این بود انشای ما!)