نگاه که میکنم، ملت همه واسه خودشون یه دینی دارن؛ سفت و محکم! بسیار نفوذ ناپذیر و تخریب نشدنی...

برخلاف من و دینم. چیزی که اتفاقا خیلی هم حصارِ انعطاف پذیری داره؛ و با عقل و احساس هم به خوبی کنار میاد.

از اونجا که آدمهای دنیای واقعی با اون نقابهای چندلایه و گاردهای دفاعی و مغزهای قفل شده، قابل شناساییِ درست و حسابی نیستند، به نمونه گیری از جامعه ای که توش زندگی میکنم، با چند دوره ی متناوب وبگردی قناعت کردم... روزی چند ساعت وبلاگهای مختلفِ نماینده های قشرهای مختلف رو زیرورو کردم و به یک "نعِ"! بزرگ رسیدم! نعععع!! انگار این یک اپیدمیِ ترسناک در برابرِ منه...

اینکه اغلب آدما، جوون یا پیر، دانشجو یا غیردانشجو، زن یا مرد، متاهل ویا مجرد حتی!! به شکلِ عجیبی به دینشون چسبیدن... با هر درجه از شیطنتی که تو وبلاگشون تونستن بی نقاب به زبون بیارن...

دینِ من اما متغیره... منعطفه... به تصمیمی که حکمتِ (ترکیبِ عقل و احساس) من تو اون لحظه بگیره احترام میذاره... به من قانونِ کلی زندگی کردن رو_که زندگی اخلاقی (برپایه ی تفکر) هست_ نشون میده و بعد آزادم میذاره برای انتخابِ راه، و البته مسئولم میدونه برای جواب دادن درموردِ رفتاری که انجامش دادم...

دینِ من برای مادرِ مثلا تحصیل کرده ی 40 ساله ای که مثابه پیرزنِ 70 ساله با دنیا و مافیها و معنویات برخورد میکنه، آرامش و احترام رو همونقدر حق میدونه که برای غریبه ای که رفتار و اعمالش متضاد منه و خیلی ها از خودشون میرونندش...

من به آئینی عمل میکنم که کاملا اختصاصیِ خودم هست... رفتارهای من باید مطابقِ قانونِ نانوشته ای باشه که صرفا و  قطعا از "اخلاق" پیروی میکنه... نه هیچ اطاعت و پرستش و تعظیمِ ناآگاهانه ای که درحالِ حاضر با عقلِ اقلا خودم، جور در نمیاد....

خدای من، همون انرژیِ واحدی هست که تو اجزاءِ این هستی جریان داره و حتی اگه براش نماز نخونی و دعا نری هم زندگیتو دود نمیکنه... برای اون فقط کافیه به احدی آسیب نرسونی... از آدمها گرفته تا حیوانات و حتی طبیعت و...

خدای من همونیه که به من اجازه ی آزمون و خطا میده... به من حقِ فکر کردن درباره ی منشا هستی و خالق و دین و رسولان رو میده... به من اجازه ی شک کردن و زیرِسوال بردن و امتحان کردن میده... حتی برای من اولتیماتومی برای بازگشت به دینِ اکثریتِ ادمهای اطرافم مشخص  نکرده...

دینِ من منحصربفردترین کشفِ زندگیِ آگاهانه ی منه...

مرتبط نوشت:

 دو قطره آب كه به هم نزديك شوند، تشكيل يك قطره بزرگتر  ميدهند...
اما  دوتكه سنگ هيچگاه با هم يكی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشيم،
فهم ديگران برايمان مشكل تر، و در نتيجه 
امکان بزرگتر شدنمان نيز كاهش می یابد...

"دینِ من برخلافِ اسلامِ شما، هرگز یک قالب نیست..."

دلیل نوشت: بحث ها و عزاداری هایی که تمامِ این مدتِ تقریبا 60روزه، با تمرینِ سعه ی صبر و تحملِ "آزادیِ جهت دارِ بیان" و ناشنیده انگاشتن و سکوت سکوت و سکوت؛ تحمل شدند، بالاخره باید در یک محضری رو میشدند دیگه... کجا "الهامی تر" از اینجا...

دموکراسی نوشت: مایلم نظرِ خواننده هام رو بشنوم... (اگه بعدِ این دوره های غیبت، خواننده ای مونده باشه البته!)