امان...
((گاهی که از ملال محبت برانمت دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت
پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من تن نیستی که جان دهم و وارهانمت...))
1- گاهی می خواهی دوست بداری، و گاهی می شود که دوست بداری. جدای از زمان هایی که دنبال دوست داشتن هستی و نمی شود که نمی شود که نمی شود!
دوست داشتن زیباست. پدرم می گفت نعمت است. من نعمت زیبا را؛ و زیبایی نعمت را خواستم. به اصرار و الحاح خواستم و به من داده شد.
دوست داشتم و دوست داشتم و دوست داشتم.
2- امان از زمانی که از شانس تو، کسی را دوست داشته باشی که دوست داشتنی ات نیست. کسی را که...
بگذریم.
3- من کسی را دوست داشتم که دوست اشتنی ام نبود. بود! اما نه برای من؛ و نه من برای او!
4- کاش کسی پیدا شده بود که دوست داشتنی من بود. او که قرار است دوستش داشته باشیم کاش پیدا می شد!
خدایا! دوست داشتنی ام را به من بنما.