سلاااااااام!!

خوبین همه؟؟ خوشین؟ خوش میگذره ایشالا؟

من که از خوشی دیگه هایپر شدم فک کنم! (خدا رو شکر... بعد مدتها...)

میدونم دل همه تنگ شده بود واسم... آخه نبودم.. اصرار نکنید دیگه.. خب شاید دوس نداشته باشم مسائل خصوصیمو اینجا مطرح کنم!

ای بابا... باشه.. میگم... خب رفته بودم شمال. پیش قدسیه اینا...

نمیدونید چقد محشر بود...اصلا باورم نمیشد بتونم اینجوری بپیچونم و برم.. (خدارحم کرده که دایی جون ندارن آدرس وبلاگو .گرنه تبه الدنیا والاخره میشدم الان!)

خلاصه که... به دایی جون گفتم میرم خوابگاه ۲ روز واسه تکمیل یه پروژه!! و در کمال آرامش سه شنبه شمال بودم و پنج شنبه برگشتم...(با کمال تشکر از همکاری پایه ای خانم دایی جان)

ایییییییییییییینقده خوش گذشت که.....

این عکسو میبینید؟ هتلی بود که با بچه ها رفتیم! نارنجستان... بعدشم .. تازشم.. برام بچه ها جشن تولد زودهنگام گرفتن! میدونید کجا؟؟ "دقیقا" روهمون اسکله ای که میبینید تو عکسه! میبینید ما چقد  باکلاسیم؟ برا همه واضح بود دیگه؟؟

یعنی فک کنین... ما روی اون اسکلهه نشسته بودیم و نسیم میزد رو صورتمون و احساسهای عقشولانه داشیتم و هی دلمون تنگ میشه الان که به اون موقع فک میکنیم...

ناهارمونم تو اون فضای آروم و محشر زدیم و... الانم که مث شیر اینجاییم...

(این بود انشای ما!)