بدرقه میکنیم!

زنده ایم و 88 رو بدرقه میکنیم...

همونقدر که ممکن بود الان نباشم؛ ممکنه همچین روزی تو 89 هم نباشم... به همین سادگی.

"طلب نداریم که از خدا!"

365 روز پیش همچین لحظاتی تو فرودگاه بودم. تک و تنها،  با یه کوله. وقتی میون زمین و آسمون یه دست نامرئی  سال رو تحویل داد بهم همچنان تنها بودم تو پروازی که آدمای توش کمترین شباهت دلگرم کننده و تسلی دهنده رو  به من داشتند.

سالی رو بدرقه میکنم که بهم خیلی چیزها یاد داد. سالی که یادگرفتم همیشه نباید همه چیزو تغییر داد. گاهی این منم که باید خودمو با شرایط تطبیق بدم... سالی که تطبیق دادن رو یاد گرفتم. گرچه دور، گرچه دیر، گرچه سخت، گرچه تلخ...

سالی که با دلگیری مزمن دوری از خونواده اومد و رفت و دلگیریشو مزمن تر کرد...

88 برای من با تلاش برای آزادی همراه بود. گرچه نتونستم که بجنگم.. اما.. ایمان به فکری که داشتم برام محکمتر شد. و این نوعی رشده...

تو 88 انگار سازگارتر شدم... و آرامتر.. و شادتر.

البته اگر برای خود خودم مینوشتم این متن رو، حتما یاداوری میکردم که چقدر اعتماد به نفس  داشت این سال برام.!

88 انگار تو کوله ی خالی من  چنتا "دوست" همراه و تا قسمتی "همفکر" هم یادگار گذاشت.. امیدوارم 89 بهشون مهر تداوم بزنه؛ اگه سهم دوستی من هستن.

در کل.. 88 دلگیری بود تو تنهایی.. و 88 شاد و پرباری بود تو باهم بودنها.

خدایا ... بوی 89 رو حس میکنم. ته مزه ی 88 رو با طعم 89 میچشم این لحظات... 89 رو پر از یاد تو با شادی و لذت و موفقیت و سربلندی اول واسه خونواده و دوستام و بعد واسه خودم میخوام ازت. به برکت گندم زار و به اشک بهار ...دوستانم رو پشتیبان باش...

(عیدی من همین باشه . مث اون عیدی خصوصی که 17 ربیع الاول ازت گرفتم و قرار شد بین خودمو خودت بمونه...)

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ، هفت رنگش میشود هفتاد رنگ ..ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ، ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب، ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار ..

بوی باران بوی سبزه بوی خاک/ شاخه های شسته باران خورده پاک/ آسمان آبی و ابر سپید/ برگ های سبز بید/ عطر نرگس رقص باد/ نغمه ی شوق پرستوهای شاد/ خلوت گرم کبوترهای مست/ نرم نرمک میرسد اینک بهار/ خوش به حال روزگار/ خوش به حال چشمه ها و دشت ها/ خوش به حال دانه ها و سبزه ها/ خوش به حال غنچه های نیمه باز/ خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز...

همراه شو عزیز

گاهي كه مي شود مي ايستي؛ و مرور مي كني خاطرات لحظاتي را كه گذشتند و تو گذشتي. يا گذشتند و تو نگذشتي.

لحظاتي كه من و تو را به كنكاش هزار توي "علم" سپرد. لحظه لحظه اي كه گذشت و خاطره ي 900 روز "دانش"جويي را رقم زد.

روزهايي كه رفتند و بردند 900 برگ زندگي من و تو را؛ در معامله ي شيرين جهل با علم؛ به بهاي سنگين "عمر".

گاهي كه مي شود و با عقل محاسبه گر كه خلوت مي كني، شايد اصلا اين همراهي از سرعت تاخت اسب تكتاز "علم" تو بكاهد. شايد اعتراض نيمه ي مدرن را بشنوي براي ثانيه به ثانيه  save كردن غنيمتهاي شيريني كه لحظه هاي تو هستند.

اما.. گاهي كه مي شود به آواي لذيذ نيمه ي سنتي هم گوش دل بده...

همكلاسي امروز من! همكار فردايم!

به احترام 900 روز باهم سپردن، گاهي بايست، گاهي لحظه اي درنگ كن، گاهي مرور كن آنچه بوديم، آنچه خواستيم، و آنچه هستيم را...

گاهي "همراه شو عزيز/ دشوار زندگي، هرگز براي ما/ بي رزم مشترك، آسان نميشود/ همراه شو عزيز..."

پ ن ۱: متنی بود که واسه جشن علوم پایه نوشته بودم و خودم خوندمش و کلی مورد استقبال قرار گرفت! خوب بود اصلا؟؟

پ ن ۲:wondering stager.. نمیدونم چی بگم. حرفی نموند برای گفتن... خدا نگهدار.

پ ن ۳:

نام

نام خانوادگي

نام پدر

شناسنامه

دانشگاه محل تحصيل

نتيجه

الهام

 

 

 

علوم پزشکی مشهد

قبول

 به... اینم نتیجه ی قبولی ما...

فقط خدا میدونه حسم رو وقتی سینا رو بعد ۶ ماه بغل گرفته بودم و این نتیجه رو دیدم...!

مثل حالای من...

"میلاد رسول مهربانی و صاحبان روز تولدم مبارک..."

۱) بدی ش اینه که

حس کنی تو مسیر طولانی و سختت

تنهایی.

نظاره گری هم نداشته باشی حتی...

چه برسه به همراه و هم پا...

 

 ۲) بدی ش اینه که

شارژرت

فقط یه آدم باشه.

با تمام محدودیتهای ملازم گونه ی "انسان":

فنا   و غیبت  و  دلزدگی.

هرچند خوب و تک.

می تونه  باعث شه تمام دارایی ت - "انگیزه و هدفت"-

شبیه خودش بشن:

فانی و غائب و دلزده...

مثل حالای من.

پس نوشت: "علوم پایه را خدا پاس کرد...!" شکر.

گل اومد گلاب اومد!!

امتحان تخصص هم که باطل شد که!! بنده های خدا چقد خوشحال بودن پریروز که تموم شده کابوسشون...

دلیلشون لو رفتن سوالا بوده. ولی این که چیز تازه ای نیس که! همه هم میدونن! معلوم نیس حق حساب کیو ندادن این وسط...

congratulations!

Good news for medical students: "Olum paye" is postponded upto Farvardin. To Confirm  visit the site below: "www.stop dreaming&start studing.com"!

 

اون که خوندین اول بود...

دوم اینکه ...

حقيقت امر اينست که دختر دايي گرام در همين وانفساي علوم پايه ي ما، ويروس محترم آبله مرغان وجودشان را مورد عنايت قرار داده است!!

 و چون بنده در معيت خانواده ي محترم دايي جان مي زيم!! براي پيشگيري از پذيرايي از اين بيماري خجسته مجبور به ترک منزل گشته ام. (و البته که عدم ابتلاي قبلي اينجانب به ويروس مذکور، مزيد بر علت گشت...)

آقا خلاصه که... آواره هاي کوزوو رو ديدي؟؟ من الهامشونم الان! اومدم تلپ شدم خونه ي آقا جون اينا.

و از آنجا که به مناسبت تقارن امتحان جامع علوم پايه اصولا بايد تمام مشکلات از راه برسند، بعلت "مشکلات بوجود آمده" دقيقا 10 روزي مي شود که روي ماه کتاب علوم پايه رو نديدم به ميمنت و مبارکي! حالا اينکه من چطور ميخوام اينهمه رو تو اين مدت باقيمونده بزنم به کمرم و پاشم برم آزمون بدم بماند ديگه...

خب... به قول سيب خنده: "مصدوم ما آماده است..!!"

نتيجتا يه 2 هفته ي ديگه کم و بيش آسوده ايد از دستم.. بريد حالشو ببريد... به جان آدميت!

هيچكس مثل تو نيست...

1)هيچكس مثل تو نيست. هيچكس به قدر تو مهربان نيست. هيچكس نيست كه بشود با او دردي بگوييم و او ماجرا را بر سر دست به دوست و دشمن خيرات نكند، هيچكس مثل تو نيست. همه ي ما براي دوستي و  محبت و معرفت و مردانگي مان خط كشي كرده ايم. همه ي ما يك جايي از مسير رندي را با ديواري بسته ايم و پشت آن ديوار، آخر معرفت است.

ما ميگوييم براي دوست و محل و بچه محل و همكلاسي ميميريم. اما اين، وقتيست كه اوهم، شرط مردي بجا آورد و مردانگي پيشه كند. ما جماعت هر وقت از كسي نامردي ببينيم، هردو دستمان را از هرچه معرفت و رفاقت است پاك ميكنيم و ديگر هرچه شود پاي حرفمان بر نميگرديم. شوخي كه نيست؛ مردانگي كرده ايم و نامردي ديده ايم. مي داني؟ نامردي خيلي بد چيزي است، هيچكس نامردها را دوست ندارد. اما تو، اينطور نيستي.

تو وقتي كسي از رفاقت و مردي كم مي آورد تازه دستت را دراز ميكني و چقدر خوشحال ميشوي، وقتي شرمنده اي بسوي دست ياريت خيز ميشود... راستي كه هيچكس مثل تو نيست.

"سقوط"

ميدوني کجام الان؟

طبقه ي چهارم ساختمان دانشکده ي پزشکي.

و اگه چيز مزخرف و مطلا و... هر کوفت ديگه اي به اسم "دين" نبود، بجاي اينجا طبقه ي دهم ساختمان هما بودم وآماده ي پرواز مي شدم با برگه اي توي جيبم که مثلا وداع مکتوبم بود با زندگي، با دنيا، با...

.

همگی دعا میکنیم برای شفای دوست وبلاگیمون هومن... یا من اسمه دواء و ذکره شفاء...

پ ن:  شفا همیشه سلامتی جسمی نیست.. شفا آرامش روحه در اصل... روح هومن آرام شد.مجلس ختم تو بلاگش به میزبانی دوستاش برپاس... انا لله...

یاحق.

فلاکت و دیگر هیچ.

فلاکت شاخ و دم داره مگه؟؟؟؟؟

من الان مجسم شده شم... فلاکتو میگم دیگه...

فردا پاتو دارم. پس فردا تفسیر. روز بعدش اخلاق.  با دو روز فاصله باید ایمونو بدم. ۲ روز بعدشم انگل و سروگردن تو یه روز. دو روز فاصله دارم و بعدش بهداشت ۳ و روان تو دو روز بی فاصله پشت هم(که جزوه هاشونو تازه دیروز گرفتم.)

خدااااااااااااااااا... به قول دکتر بهزاد: من برم یه سر خودکشی کنم برمیگردم.

پ ن ۱: نه.. جان من بیچاره تر از من دیده کسی تاحالا؟ نه خب اگه دیدین رو کنین خوش باشیم دور هم... ساعت ۳ صبح به وقت ساعت کتابخونه ی ما! یعنی من الان تو کتابخونه ام! ۳ صبحه ها!! ۳ صـ....بح!!!

خداااااااااا.. من برم یه سر یه دگرکشی کنم برمیگردم.

پ ن ۲:تو جزوه ی تفسیر قرآن داریم:

چشم سودای تو خود عین سواد سحر است/اینقدر هست که این نسخه سقیم افتادست...

میبینی خدا...؟؟ خب وقتی اینقدر هست که سقیم افتاده است دیگه این تفسیر و اخلاق پاس کردنها برا چیه...؟ من به شما خیلی علاقه دارم حقیقتا... ولی خب میگم حالا که سقیم افتادست چرا دوباره کاری و... همین دیگه!

پ ن ۳:اگه میخوام پروانه ی زیبایی بشم باید تحمل پیله ی تنگ و تاریک رو داشته باشم.

پ ن ۴:بلاگفاییا!! پروانه ی زیباتون واسه اون امتحانای (المپیاد در واقع!) تفسیر و اخلاق حتی پتانسیل ۲۰ شدن رو داره ها!! فـ.....ک کـ...ن!!

این پست ادامه دارد!

1-      من كه اينجام... خدا هم كه هست... اميد هم... جووني رو دريابيم...

 من چرا عشرت امروز به فردا فكنم؟؟

2-      چقدر حس خاصيه كه آدم ندونه درساشو خونده يا نخونده!! ( آيكون آنكس كه نداند/بداند و نداند كه نداند/بداند!!!)... آدم ویرگولکسش میشه خب...

3-      اين پست احتمالا تا زمان.. زمان... نميدونم! يه زمان زياد ديگه! باقي خواهد ماند. و در صورت لزوم به باز شدن زبان مبارك، مطالب فوران شده از ذهن مبارك تر، در ادامه خواهند آمد.

4-      اين مدت براي دگربار ايمان آوردم به اين كه: بچه هاي دندون "حقيقتا" درس نميخونن. جسارت نشه ها...  نه كه نخونن... خب درسي هم ندارن به اون صورت. حقيقت اينه! (ايكون عرض ارادت به تمام دوستاي دندوني)

۵ـ سلام من باز بچگی کردم.

خاک بر سرم.  یکی نیس بگه ابله! این بیشتر خرچگی میگن بهش تا بچگی! والا! خلی دیگه! دیوانه! خیر سرت اسمت رفته تو لیست سیاه حراست. بعد باید بیای "قزقز!!" اینجوری فاتحه ی خودتو بخونی همه جا دوباره؟؟ ای دیوانه. دیوانه! دیوانه!

احمق بودن که شاخ و دم نداره. ملت هزار تا کار میکنن به روی خودشون نمیارن. بعد توی بیعرضه همون یک کارم نمیکنی هزارجا اینجوری جلوه میکنی. ابله ابله! نادان!

بچه گی هم حدی داره خب. تو حماقت میکنی نه بچگی. بشین سرجات درستو بوخن نیفتی بدبخت!

sms سیاسی زدنت ـ اونم به اینهمه ملت ـ دیگه چه صیغه ایه؟؟ سری که درد نمیکنه که دستمال نمیبندن که... ای خاک بر سرت که به درد میاریش! ای خاااکـ....

۶ - ذکر ایام فرجه: روزی صد مرتبه: "خدایا غلط کردم. از ترم بعد..."!!

!یلدا و (.....)

 کلاغ پَر... گنجشک پَر.. کفتر جَلدِ خونه پَر...

کنکور پَر... الهام پَر... ديار و آشيونه پَر....

هوا  يخ؛  دنيا  چرخ؛ چرخ  چرخ   چرخ   چرخ

الهام پَر...  رفيق پَر... تُنگ و قفس بي در، پَر...

هوا گرم، دنيا عشق؛ عشق، زيبا، زايا، خوش.

***

ابرِ سياهِ غصه، بار.

باد سياه گريه، وَز.

چشم کبود دل، کور.

کفتر جَلدِ خونه ، پر.

کلاغ پَر... گنجشک پَر... سرپناه دنيا  پَر.

خدا کم، مامان کم، بابا، رضوان، سينا  پَر.

انار دونه دونه، پَر. هندونه ي گلگونه پَر.

عشق يه آشيونه پَر، همزبوني تو خونه، پَر.

 پ.ن: دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من.

 

۱) هیچ زمستانی ماندنی نیست.. حتی اگر تمام شبهایش یلدا باشد... (تعمیم به زمستان ۴ ساله ی باقی مانده...)

۲)در عجبم از مردمانی که زیر ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی می گریند که "آزاد" زیست.

۳)یار آمده یار آمده ره بگشائیم                    جویای دل است دل بدو بسپاریم

  ما نعره زنان که آن شکارت مائیم              او خنده کنان که ما تورا میخواهیم

                                           *********

    من عاشق روی تو نگارم یارا                   بر چشم خوش تو شرمسارم یارا

     هرلحظه یکی بانگ برارم از دل                والله به خدا خبر ندارم یارا...

۴)پاتوی عملی ۲۰ شدم. ولی ۲۴ روز تا امتحانات ترم... شمارش معکوس.. استرس افزون.

شاید نباشم و شاید کمتر باشم... عفو...

یاحق.

 

پشت پرده ی پاره شدن عکس امام!

کیهان چاپ سید

 ضرغامی با دادن مبالغی پول ، عکس امام و بیان نحوه ماموریتِ مرآتی و همچنین دادن بلیط رفت و برگشت به عتبات عالیات مرآتی را برای انجام ماموریت روانه  تظاهر کنندگان کرد !

مراتی با حضور در کنار یکی از تظاهر کنندگان او را تشویق به شعارهای ضد انقلابی و در مرحله آخر از او خواست به نشانه اعتراض عکس امام را پاره کند !

در همین لحظه همکار مرآتی با در آوردن دوربین شروع به فیلم برداری از عکس  پاره شده امام میکند !

 

سوال : چرا هیچ کدام از شبکه های ماهواره ای و تظاهر کنندگان از این صحنه فیلمی نگرفته  و نمایش نداده اند ؟ در حالی که  دوربین صدا و سیما دقیقا در محلی قرار دارد که قرار است عکس امام پاره شود !!

چطور میشود یک نفر در روز روشن و جلوی اینهمه دانشجوی بسیجی و انقلابی (!!) عکس امام را پاره کند و کسی متوجه اش نشده و اقدام به دستگیری او ننماید ؟

 

پ-ن : شبیه سناریو هایی که صداو سیما برای قتل ندا مطرح میکرد شد ! :)

پ-ن 2 : آقایان علمایی که برای پاره شدن عکس امام وا مصیبتا و هیهات من الظله سر داده اید ، آن روزی که در کهریزک ک.و.ن جوانهای مردم را پاره میکردند کجا بودید ؟!!

پ-ن 3 : گیرم یکی از سبزها به طور خودسر عکس امام و پاره کرده ، چرا موسوی و بازخواست میکنن و اون باید محاکمه بشه ؟؟؟ اگه اینجوریه پس بخاطر تجاوزاتی که تو زندانها شده صاحب مملکت (سووت ! ) باید محاکمه بشه ، نه ؟؟

پ-ن 4 : پاره کردن عکس امام بدتره یا زیر پا گذاشتن وصیت نامه امام ؟ مگه امام نگفت سپاه و بسیج تو سیاست دخالت نکنن ؟؟  

پ-ن 5 : عکس پاره امام شد پیراهن عثمان برای آقایون تا از هر کی مخالفشونه انتقام بگیرن !!

پ-ن 6 : بعد 5 ماه ، دیگه بهتر از این نشد بنویسم !

                                        از یادداشتهای شخصی سید

به آسمان اعتباري نيست...!

آن چیزی که خوب حس می کنم اینست که
در این تنهایی وسیع
 باید محکم باشی
تا نه طوفان عشق
و نه باد هوس
و نه نسیم میل
اندکی مسیرت
وظیفه ی شدنت
و راه رفتنی ات را
بیراه نکند
این جنگل پردرخت
صحرایی است
که تو تک درخت آنی
ریشه دوان
شاخه برآر،
به آسمان اعتباری نیست..!

                                                   "کوثر دلدار"

پ ن: روز دانشجو تولد اقا سینا بود.. ممنون از تبریکات!

مرگ...

باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را،که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند
کفش هایم کو؟
________________________________

پ.ن: من یه روز """می میرم"""... باورم میشه...؟؟؟!!

 

چقدر ناباورانه...

عشق من... من عشق... هرچي!

 قابل توجه همه ی قدسیه های عالم: اگه ااینجایید این پستو نخونین.

۱)به دلم مونده يه بار اسم منو صدا کني

اون غرورو بشکني تو چشم من نگا کني

به دلم مونده يه بار از ته دل داد بزنم

اگه بغضم بذاره اسمتو فرياد بزنم....

 

۲)من از تو بیخبرم تو از همه دنیا...

 

۳)چی بگم از کجا بگم... دردم و با کیا بگم

بهتره که دم نزنم...... حرفی از عشقم نزن

از عشقی که گم شد و...

 

۴)پیر شدم تو این قفس یه کم به من نفس بده

                                     رحم و مروتت کجاس جوونیام و پس بده

فک نمیکردم بذاری زار و زمین گیر بشم

                                 فک نمیکردم که یه روز اینجوری تحقیر بشم

اونهمه که دلم برات به آب و آتیش زده بود

                                حتی اگه سنگ بودی دلت به رحم اومده بود

 

۵)هفته های تلخ من بوی تنهایی میدن

                          نمیدونم که یهو چرا اینجوری میشن

بی تو هفته های من پر غصه و غمن

                        پر غصه و غمن بی تو هفته های من

 

۶)میخواستم بت بگم چقد پریشونم     دیدم بی رحمیه دیدم نمیتونم...

 

پ ن الف: چيه؟؟؟ دلم خواست خب...

نميدونين چي شده که... مهسا هم گفته نگم اينجا... خب انتظار ندارين که بترکم و دم نزنم...؟؟؟!

پ ن ب:عمرا هم نکشته منو. هرکي بگه توهم زده با خودش. اهههههه.... نکشته ميگم. اصلا هم...

نميخوام ا... اااااا....

اصلنشم به دلم نمونده. دلشم بخواد... به دلشم مونده تازشم... تحفه....

ااااااااااا.. نميخوام خب.

پ ن پ: اگه شکسته پای من گریه نکن عصای من...

پ ن ث: بغض تنهایی من بی تو داره وا میشه... انگاری که روحم از تن تو جدا میشه...

پ ن ت: گفتم قدسیه ها نخونن چون ممکنه قدسیه ی خودمم باشن و ... شرمنده ش شم.

پ ن ز: از خل بازيهاي بوجود آمده متاسفيم.

من ميخواهم معجزه بخرم

وقتی سارا دختر 8 ساله ایی بود شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچک او صحبت می کنند. فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدرش به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پر خرج برادرش را بپردازد و به نظر میرسید که هیچ کسی هم نبود که بتواند چنین پولی را به آنها قرض بدهد. او شنید که پدر به اهستگی به مادر می گوید” فقط معجره می تواند پسرمان را نجات بدهد.”.سارا به ارامی به اتاقش رفت , قلک کوچک خود را که در گوشه ای از کمد پنهان کرده بود بیرون اورد و ان را شکست , همه سکه ها را روی کف اتاق ریخت و به دقت انها را شمرد. سه بار دیگر سکه ها را شمرد.مقدار ان باید دقیق مشخص می شد. شانسی برای اشتباه نبود. سپس به دقت سکه ها را در جیبش گذاشت و به اهستگی از در پشتی خارج شد و به سمت داروخانه ایی که چند کوچه بالاتر بود راه افتاد. .
دخترک مدت زیادی منتظر ماند تا داروساز متوجه او شود. اما او چنان گرم صحبت با مشتری دیگر بود که اصلا متوجه سارا نشد. دخترک چند بار پاهایش را بر روی زمین کشید تا بلکه صدای آن نظر آنها را جلب کند..اما خبری نشد .نفسی به گلویش داد و با صدایی بلنداعلام وجود کرد..باز هم بی فایده بود.. سارا بلاخره حوصله اش سررفت و سکه ها را محکم روی پیشخوان شیشه ایی داروخانه ریخت.. داروساز جا خورد , رو به دخترک کرد و با لحن تندی گفت :” چه می خواهی؟”, وبدون انکه منتظر جواب بماند ادامه داد:” مگر نمیبینی با برادرم که بعد از سالها امده است حرف میزنم؟” دخترک در جواب هم به همان تندی گفت :” بسیار خب.من هم می خوام راجع به برادرم حرف بزنم . برادر من خیلی خیلی مریض است , می خواهم معجزه بخرم” , داروساز با تعجب پرسید”ببحشید؟!”
دخترک توضیح داد: ” برادر کوچک من , در داخل سرش چیزی رفته و بابام می گوید فقط معجزه میتواند او را نجات دهد. من هم می خواهم کمی معجزه بخرم. قیمتش چند است؟”
دارو ساز که صدایش نرم تر شده بود گفت:” ما اینجا معجزه نمی فروشیم دختر کوچولو..کمکی هم از دست من بر نمی اید. متاسفم”.
جشمان دخترک پر از اشک شد و گفت : ” شما را بخدا..او خیلی مریض است. بابام پول نداره تا معجره بخرد. این تمام پول من است و اگر کم است من باقی ان را می اورم فقط بگید . من کجا میتوانم معجزه بخرم؟”. مردی که در گوشه ایی ایستاده بود و این صحنه ها را میدید به کنار دخترک امد و از او پرسید” چه نوع معجزه ایی می خواهی؟” سارا پاسخ داد: ” نمی دانم. فقط میدانم برادرم واقعا مریض هست و مادرم می گوید او به یک عمل جراحی احتیاج دارد که پول زیادی می خواهد و من الان می خوام از پولم استفاده کنم.” مرد ناشناس پرسید” چقد پول داری؟” سارا سکه هایش را کف دست ریخت و با صدایی که به زحمت شنیده میشد گفت: یک دلار ویازده سنت “.و ادامه داد:” این همه پولی است که الان دارم .اما اگر بیشتر نیاز بود می توانم تهیه کنم.” مرد لبخندی زد و گفت:” آه چه جالب , یک دلار و یازده سنت! این مقدار دقیقا همان پولی است که برای خرید معجزه برادرت لازم می باشد!.”و بعد دست دخترک را گرفت و گفت:” مرا به جایی که زندگی میکنی ببر.. می خواهم برادر و والدینت را ببینم , فکر میکنم معجزه برادرت پیش من باشد.”

آن مرد غریبه – آرمسترانگ , متخصص جراحی مغز و اعصاب – در شیکاگو بود..فردای آن روز , جراحی بر روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت. پس از عمل جراحی , پدر به نزد دکتر رفت و گفت: ” از شما متشکرم. نجات پسرم معجزه ایی واقعی بود! می خواهم بدانم بابت هزینه عمل , چقدر باید پرداخت کنم؟” دکتر ارمسترانگ لبخندی زد و گفت:”فقط یک دلار و یازده سنت….”.

پ ن۱:نقل از آقای مثانه ی بیقرار

پ ن۲:من منتظر معجزه ام... کمی زودتر لطفا خدا...

پ ن۳:آهنگ پیشواز "آهای تو" کد ۳۳۱۷۸۳ اثر بنیامین۸۸از آلبوم شما حذف گردید.

آخیییییییییییییش... این پیام همین الان اومد برام. کدشو گذاشتم که هربیچاره ای به درد من دچار شد اینجوری رسوای دو عالم نشه با بیمحلی شماها!!

یک نفر دلش شکسته بود / توی ایستگاه استجابت دعا / منتظر نشسته بود / منتتظر،ولی دعای او / دیر کرده بود / او خبر نداشت که دعای کوچکش / توی چار راه آسمان / پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود... 

*
او نشست و باز هم نشست
روزها یکی یکی
از کنار او گذشت

*
روی هیچ چیز و هیچ جا
از دعای او اثر نبود
هیچ کس
از مسیر رفت و آمد دعای او
با خبر نبود

*
با خودش فکر کرد
پس دعای من کجاست؟
او چرا نمی رسد؟
شاید این دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا که پیش از آمدن برای او
دست دوستی تکان دهد
رفت
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صدای رفتنش
کوچه های خاکی زمین
جاده های کهکشان
سبز شد

*
او از این طرف، دعا از آن طرف
در میان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توی دست هم گذاشتند
از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند
وای که چقدر حرف داشتند

*
برفها
کم کم آب می شود
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود

عرفان نظرآهاری

بحث شیرین....

آقا الان یه خبر داغ در حد تیم ملی به ما رسید که : یکی از برادران ترم بالایی که اتفاقا خیلی هم اکتیو و به نظر ما خیلی هم مذهبی و .... میباشند(آقای ش) با یکی از دخترای  ترم پائینیمون(خانم م) امشب عقدشونه! (اصلا هم بهم نمیان... فیل و فنجون.. اکتیو و بیحال... بی احساس و احساسی..!!)

البته خیلی به ما ربط ندارد ها! ولی خب تجمعات بعد از نماز و ناهار کلاس دیگه سوژه ای ندارن این روزا! شرمنده...!

چنتا نتیجه گیری کردیم که به درد دنیا و آخرت همه ی جوونای دم بخت بخوره...

1.با توجه به ازدواجهای اخیر که همگی دور از تصور بودند در دانشکده ی پزشکی، بچه خرخونای(ببخشید...ممتازین!!) هرورودی در اولویت این شانس هستند. دو شخص مذکور شاگرد دوم سوم ورودی خودشون بودن. (یکی نیس بگه خب برو درستو بخون شما! ازدواجت چی بود حالا...)

2.هردو نماینده بودند در کلاسشون...

3.در مورد قبلی ازدواج در دانشکده داماد نفر اول علوم پایه در ورودی خودشون بود و عروس شاگرد دوم و المپیادی کلاس.

4.تابستون اردوی شمال باهم بودند عزیزان.

5.غیبت میشه اگه بگم. بد آموزی هم داره.. پس نمیگم!

خلاصه که برای باز شدن بخت یا باید خرخون شد یا نماینده یا اردو رو یا(....)!

اگه راه دیگه ای دارید رو کنید و دعای جمعی رو بخرید به جونتون!!! (اون جمعو نمیگم کیان!!)

پ ن:امشبم عروسی.عروس و دوماد روبوسی....

من فرق میکنم؟؟!!

ما نميدانيم که چرا جديدا که يه کم بيشتر اکتيو شديم و بيشتر وول ميخوريم اينور اونور محال ممکن است يک روز بگذرد  و يه جا اين را نشنويم که: ااا... تو  چقد باحالي! فک نميکردم اصلا!!!

يا مثلا: تو چقد (....) هستي... ايول...

يا: رو نکرده بودي... ااااااا....!!!!!!

يا: چقد قيافه ت (.....) فرق ميکنه...

ديگه دارم به خودم شک ميکنم... نکنه منافقم و...

خدا کنه بقيه ظاهر بين باشن. نه من منافق!!

پ ن:اسمم رو انتخاب کردم.

خنگ نت لاگی!

ای بابا.. ای بابا... نمره کامل امتحان به اون آسونی رو میس کردم... اینقد که ترم بالاییا از سختیش گفته بودن تموم مدت با ناامیدی میخوندم.. که بازده نداشت دیگه. اه اه اه.

خب دیگه بسه.

اومدم بگم میخوام اسم بلاگو عوض کنم. نظر خودم رو "دکتر خنگ" هست... (احتمالا این نظر از پس لرزه های امتحان انگل باشه!) ولی خب چاره چیه...

اسم دیگه ای به نظرتون میرسه که وصف منم باشه ...؟؟ (البته بجز خوشگل و خوب و ماه و...)

. دوم اینکه... کی اینجا نت لاگی هس؟ میخوام دایره ی نت لاگم و بزرگ کنم...

 

تست هوش

سلام. امروز خیلی تو مود هوش سنجی و... بودم! اینم نتیجه ش...

ولی تستای باحالی هستن... ازین دوغ درس کردنا نیستن هیچکدوم!

تست نابغه بودن یا نبودن مساله اینست!!!!

تست هوشی که نداریم! :-(

 

توضیحات:عکس هیچ ربطی به موضوع نداره و فقط خواستم داداش سینامو ببینید تا دلتون آب شه. الهییییییییییییییییییییییییییییییییییی من فداش بشم که بدون تست نابغه است این پسر...

پس نوشت۱: پستی که قدسیه م واسش کامنت گذاشته باشه دیگه چییییییییییییی میشه..  نظرشو که دیدم بال درآوردم...

کاش وجیهه و خاله زببینم بیان...

آنتی فمینیسم!!

سلام سلام! یه آف باحال داشتم گفتم بذارم جمیعا شاد شیم! (قویا و شدیدا برا گذاشتن این پست روی نفسم پا گذاشتم و فمینیستیم رو شات کردمااااا!)

قوانين طلائي همسرداري (براي مردان ‎):
قانون اول: بايد زني داشته باشيد كه در كارهاي خانه مثل آشپزي، تميزكاري، گردگيري و ... خوب باشد.
قانون دوم: بايد زني داشته باشيد كه موجبات سرگرمي و خنده و شادي شما را فراهم نمايد ‎.
قانون سوم: بايد زني داشته باشيد مورد اعتماد و اطمينان و راستگو‎ .
قانون چهارم: بايد زني داشته باشيد كه از بودن با او لذت ببريد و باعث آرامش خاطر شما باشد‎ .
قانون پنجم: خيلي خيلي اهميت دارد كه اين چهار زن از وجود يكديگر بي خبر باشند ‎!!!