میخوانمت به هزاران زیبایی
هزاران نام داري و من از آنهمه، "سلام" را دوست تر دارم... آنقدر كه هر لحظه افتخار مي كنم به خدايي كه نامش "سلام" است!
تورا با نامِ خودت به يادِ آدم ها مي آورم... به حرمت نامِ "سلام" ات، سلام هايم را زيبا كن. جوابهايت را هم!
دلگيرم از سلام هايي كه ناتمام مي مانند و به دستِ صاحبشان نمي رسند... دست سلام هايم را بگير. پروازشان بده به احترامِ "نامت"، تا "بامت."
هزاران نام داري و من از آنهمه، "لطيف" را دوست تر دارم.
سرگردانم به دنبال "قيدِ" اين نام! به دنبالِ "لطافت"!
زمختي را خوب مي بينم اين روزها. مي شناسم هم! نامِ "لطيف" ات را در تلاطمِ سختي هايِ "زنده گي" مي خواهم... اي تويي كه "بخشاينده ي بي دريغ است"!
هزاران نام داري و از آن ميان، "رفيق" را دوست تر دارم.
"حيران"، صفتِ لحظه ايِ حالم شده در تكاپويِ "قيدِ" اين نام! دلتنگم براي تماشاي تو در قابِ رفيق.
دلِ كوچكم باز مي گيرد وقتي سهمش را از اين نامت نمي گيرد... بهانه ي دلم پرهياهوتر شده اين روزها! گريه هايش را ببين! كودكانه نمايشِ تو را مي خواهد... نشانش بده تا دير نشده؛ تا مي بينم...
هزاران نام زيبا داري؛ و تو را مي خوانم به هزاران زيبايي...