تو حاکمی!

 

 

تو آزادی

در میانه های ازمون ها و چالش های سهمگین

لبخند بزنی.

و بدان که

خود، این بازی را برگزیدی

و خود،

حاکمی

بر تمامی جلوه های این کره ی خاکی...

 

 

 

امان...

 

((گاهی که از ملال محبت برانمت                  دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

   پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من                تن نیستی که جان دهم و وارهانمت...))

 

1-      گاهی می خواهی دوست بداری، و گاهی می شود که دوست بداری. جدای از زمان هایی که دنبال دوست داشتن هستی و نمی شود که نمی شود که نمی شود!

دوست داشتن زیباست. پدرم می گفت نعمت است. من نعمت زیبا را؛ و زیبایی نعمت را خواستم. به اصرار و الحاح خواستم و به من داده شد.

دوست داشتم و دوست داشتم و دوست داشتم.

 

 

2-      امان از زمانی که از شانس تو، کسی را دوست داشته باشی که دوست داشتنی ات نیست. کسی را که...

بگذریم.

 

3-      من کسی را دوست داشتم که دوست اشتنی ام نبود. بود! اما نه برای من؛ و نه من برای او!

 

4-      کاش کسی پیدا شده بود که دوست داشتنی من بود. او که قرار است دوستش داشته باشیم کاش پیدا می شد!

 

 

خدایا! دوست داشتنی ام را به من بنما.

 

 

 

 

 

خدای من...

خسته ام از راههای رفته که پایان هیچ کدامشان شبیه تو نیست

من گم شده ام

مانده ام تنها با نام تو

که حتی در فرهنگ عمید هم پیدا نمی شود...