هیچکس
هیچکس مثل تو نیست...
۱)هيچكس مثل تو نيست. هيچكس به قدر تو مهربان نيست. هيچكس نيست كه بشود با او دردي بگوييم و او ماجرا را بر سر دست به دوست و دشمن خيرات نكند، هيچكس مثل تو نيست. همه ي ما براي دوستي و محبت و معرفت و مردانگي مان خط كشي كرده ايم. همه ي ما يك جايي از مسير رندي را با ديواري بسته ايم و پشت آن ديوار، آخر معرفت است.
ما ميگوييم براي دوست و محل و بچه محل و همكلاسي ميميريم. اما اين، وقتيست كه اوهم، شرط مردي بجا آورد و مردانگي پيشه كند. ما جماعت هر وقت از كسي نامردي ببينيم، هردو دستمان را از هرچه معرفت و رفاقت است پاك ميكنيم و ديگر هرچه شود پاي حرفمان بر نميگرديم. شوخي كه نيست؛ مردانگي كرده ايم و نامردي ديده ايم. مي داني؟ نامردي خيلي بد چيزي است، هيچكس نامردها را دوست ندارد. اما تو، اينطور نيستي.
تو وقتي كسي از رفاقت و مردي كم مي آورد تازه دستت را دراز ميكني و چقدر خوشحال ميشوي، وقتي شرمنده اي بسوي دست ياريت خيز ميشود... راستي كه هيچكس مثل تو نيست.
****
2)ما جماعت بعضي وقتها از خير كسي ميگذريم. گاهي ميگوييم درست است كه با هم دوست بوديم، رفيق بوديم، همراه بوديم، درست كه نان و نمك خورديم و حق آب و گل داريم؛ بر منكرش لعنت كه شب و روز خوشي و ناخوشي با هم گذرانديم، اياق بوديم؛ اما بي معرفت چشم سفيدي كرده، رفته و دانسته خطايي كرده كه ميدانسته، نكرده دست كم از چشم كسي پنهان كند. گزمه رند و زنگي مست؟ ديگر اسمش را نمي آوريم. نه رفاقتي بوده، نه رفاقتي هست.
تو اما، به فكر همان روز نخست مايي. همان روز كه «يا علي» گفتيم و دست داديم. همان روز گفتي: «مرد اين ميدان هستيد؟» و ما همه گفتيم بر منكرش لعنت.
****
3)مرد كه «ياعلي» گفت، ديگر تمام است. ديگر اگر سرش برود حرفش نميرود. حرف كي كه نزده، مثل مرد سرش را بالا گرفته و اسم مولا را آورده. بميرد بهتر است كه اسم مولا را زمين بزند. اينها را ما مي دانيم، تو هم ميداني. اما راستش هروقت كه حساب ميكنيم، همه به تو بدهكاريم. هركس به جاي تو بود، زندگي ما را تعطيل كرده بود. هركس بود شكايت مي كرد، ميرفت دنبال مامور، رسوايي به بار مي آورد.
هركي باشد كم مي آورد. شكايت ميكند. مي رود پيش چندتا آدم بزرگتر و عاقلتر گلايه و شكوه ميكند. شايد كه قصه فيصله پيدا كند. اما ما چطور ميتوانيم وقتي هيچكس حتي مثل تو نيست، بزرگتري پيدا كنيم؟ نه، نمي شود. تو نميتواني از خودت بزرگتر و مهربانتر پيدا كني. اصلا از قديم هركس توي عدليه و نظميه و اين جور جاها حقش ضايع مي شد، مي آمد پيش تو. ميگفت بالاخره يكي هست كه حرف حساب بفهمد و جيره مواجب خور ديگري نباشد.
****
4)اما ما به تو بدهكاريم. اسم اعظم گفته ايم و حرمتش شكسته ايم. ما جماعت ميگوييم اگر با كسي «يا علي» گفتيم، ديگر تا آخرش هستيم. اما تو روي لوطي جماعت را كم كرده اي. نامردي ما به خاطر اين نيست كه ما رسم مردانگي و لوطي گري را نميدانيم. نه، ميدانيم. اما تو يك طور خاصي مردانگي داري كه هركسي بالاخره پشتش بور ميشود.
تقصير ما كه نيست. هركدام از ما غم دارد، غصه دارد، شادي و راحتي و اميد دارد. يك روز خوش است، يك روز بهم ريخته و خراب.
****
5)ما جماعت گاهي كه كم مي آوريم، ميرويم پيش دوستي، آشنايي، كسي كه شايد دل سبك كنيم. نا همديگر را بغل ميگيريم، سر به شانه ي هم ميگذاريم و حتي زار ميزنيم. شايد كه آنچه نداريم پيدا كنيم. اما وقتهايي هست كه آدم هيچكس را پيدا نمي كند كه توي بغلش آرام شود. گاهي هيچكس نيست كه بشود آدم صورتش را، چشمهايش را، خرابي اش را، اشكهايش را توي دستهاي بزرگ و گرم او پنهان كند. اوقاتي هست كه به هركس دردي بگويي، چپ چپ نگاهت ميكند. گاهي هيچكس نيست كه بشود با او حرف زد. آدم اين وقتها خيلي تنها ميشود. اينطور وقتها به حكم «الجنس مع الجنس يميلوا» دل آدم خود به خود مثل آبي كه راهش را پيدا كند، مي آيد طرف تو. نميدانم چرا، ولي... اينطور است ديگر.
****
6)ما جماعت خيلي كه لوطي باشيم، مرد باشيم، بايد راهش را هم بگويد. بايد بگويد چطور كارش راه مي افتد، اگرنه ما درمي مانيم.
اينطور وقتها شرمنده ميشويم. كاش كاري از دست مان بر مي آمد. اصلا جنس ما درماندگي ست. خجالت است، شرمندگي ست.
خيلي وقتهاست كه ما حتي تنبلي و بيخيالي مان را به شرمندگي وصل ميكنيم. تو اما همه كار بلدي. كافيست يكي خودش را كنار بزند و بيايد. تو به همه ي ما كفاف ميدهي. وقتي آدم مي آيد پيش تو، همه چيز تمام ميشود. تو كارت را خوب بلدي.
آدم وقتي از كسي دست گيري ميكند، وقتي دست كرم به جيبش ميبرد و سعي ميكند مشكل كسي حل شود، نه اينكه منت بگذارد، ولي ديگر طاقت نمي آورد از او درشت بشنود. آدم وقتي بزرگ يك محله است، بزرگتر يك فاميل است، انگار كه سايه اش روي بقيه مي افتد. خيلي ها چشم به دست او دارند. خيلي ها.
****
7)روزي كه ما آمديم هيچ چيز نداشتيم. حالا ديگر كسي از اين حرفها نميزند، اما تو بودي كه دست مارا گرفتي و به ما همه چيز دادي. آنروز كه آمديم، غريب بوديم، هيچكس را نداشتيم.
بعد كه گذشت و بزرگ شديم، دورو بر ما شلوغ شد و الان خيال ميكنيم كه چيزهايي داريم. خيال ميكنيم دوست و رفيق و قوم و خويش داريم. ولي وقتي چيزي ميشود، وقتي آدم چشمش به سوراخي توي سينه اش مي افتد، وقتي مي بيند يك جاي خالي هست كه كسي آنجا نيست، يك دفعه مثل كسي كه از كوه افتاده باشد تنها ميشود، بي كس ميشود، غريب ميشود.
آدم گاهي ميبيند دوروبرش جاي سوزن انداختن نيست، ولي باز هم هر روز تنها ميشويم. آدم گاهي غربت به جانش مي افتد، بي كس ميشود.
آنوقت تو هنوز هم هستي. مثل بزرگتر يك فاميل. مثل بزرگ يك محله. مثل پدربزرگي كه از همه ي پدربزرگهاي دنيا خوبتر و بزرگتر و مهربانتر است.
آنوقت يكدفعه آدم تورا ميبيند كه يك جايي همين نزديكي ها ايستاده اي و انگار آمده اي كه كمك كني.
عزيز دل همه ي ما؛ تو بهترين دوستي هستي كه همه ي ما داريم. هيچكدام از دوستهاي ما مثل تو نيستند.
****
8)ما جماعت گاهي چشمهايمان را مي بنديم كه تو مارا نبيني. گاهي دست روي سرمان ميگيريم كه پنهان شويم. اين، وقتهايي ست كه خيال ميكنيم هنوز كسي هست كه مشغولش باشيم. جايي هست كه برويم، دل خوش كنيم، راحت باشيم، خوش باشيم. اينطور وقتها كمي كه سر برگردانيم، تو همين نزديكي ها ايستاده اي، يا چه ميدانم، نشسته اي. چه فرقي ميكند؟
****
9)بعضي وقتها كه خودمان را از تو پنهان ميكنيم، يكدفعه گم ميشويم. بعضي وقتها كه گم مي شويم، يكدفعه دلمان برايت تنگ ميشود. آنوقت دنبالت ميگرديم. همه جا را ميگرديم. كوه را، بيابان را، دشت را. ولي تو همين جايي، همين طرفها، همين نزديكي ها.
تو كه گم نميشوي. ما كه تورا كم نكرده ايم، ما گم شده ايم.ما هر وقت چشمهايمان را مي بنديم گم ميشويم.
****
10)توي همين شلوغي و خلوتي و تاريكي و بي كسي، يكمرتبه تو پيدايت ميشود. يكمرتبه از راه ميرسي. تو كه جايي نرفته اي، ما تو را گذاشتيم و رفتيم. مثل بچه اي كه دست بزرگترش را ول ميكند و مي دود، شايد كه بيشتر خوش باشد، راحت باشد. ولي چند قدم دورتر، مي بيند كه گم شده، تنها شده و ميداند چطور برگردد. ما اينطور گم ميشويم.
هركس باشد ناز ميكند. مي گويد خودش رفته، خودش هم بايد برگردد. تو با اينكه خيلي صبر داري، با اينكه تحملت كم نيست، ولي انگار دلت تنگ شده باشد. انگار طاقت نياوري. مثل مادري كه بچه اش را بغل ميزند، به آغوشمان ميكشي و ما مثل همان بچه ها بغض ميكنيم و شايد دست و پا ميزنيم كه:«چرا مارا گم كرده بودي؟» يا يكدفعه با آنهمه ادعاي بزرگ شدن و مردي و لوطي گري، بچه مي شويم و ذوق ميكنيم. ما جماعت از با تو بودن ذوق ميكنيم و خوشحال مي شويم. ما چشممان كه به تو مي افتد از خوشحالي ميخنديم.
****
11)تو هميشه به ياد مايي. اما ما هر وقت ديگر كسي باقي نيست، ديگر خوشي و دلخوشي و لذتي نيست، ياد تو مي افتيم؛ و اين خيلي بد است، اسباب خفت است، مايه ي آبروريزي است. ولي خيلي خوب است كه تو اهل نامردي نيستي. هركس باشد به رويمان مي آورد. يك جايي ميگذارد توي كاسه مان. تومثل هيچكس نيستي. هيچكس مثل تو نيست.
ما كه خيلي ناراحت شويم، خيلي كه بي كس و كار و بي چيز شويم، پيشت مي آييم. انگار همه چيز دل ما كه ته ميكشد، تو از بين آنهمه چيز كه سعي كرده ايم با آنها رويت را بپوشانيم، از هميشه پيداتري. تو از ته قلب ما، از وسط سينه ي ما، از لابلاي آه و ماتم ما مي آيي.انگار يبن اندوه دل ما و توپيوندي هست. درست و غلط اين حرفها را نمي دانم... تو كه از كسي دور نمي شوي اما انگار وقتي ما غمگين مي شويم و غصه مي خوريم، وقتي خيلي غصه مي خوريم، به تو نزديكتر مي شويم.
****
12)هيچ چيزي را فراموش نمي كني. هيچ وقت وعده اي را يادت نمي رود. هميشه سر ساعت، سر قرار منتظري كه ما بياييم.
هيچ وقت كسي را، چيزي را گم نمي كني. ما جماعت اما فراموش كاريم. ما زود يادمان ميرود. پشت گوشهاي ما پر است از كارهايي كه فراموش كرده ايم. ما خودمان را، دوستانمان را، مردانگي را، رفاقت را گم ميكنيم. ما حتي چيزهايي را كه گم ميكنيم گاهي از ياد ميبريم. ما گاهي حتي پيوندمان را و ايمان مان را گم ميكنيم و پيشت مي آييم كه آنچه گم كرده ايم، برايمان پيدا كني.
عزيز ما؛ ايماني كه به ما داده بودي، گم كرده ايم. «ايمان» مارا پيدا كن. «ايمان» از دست رفته ي ما را پيدا كن.